سلام داناتزیونه عزیز
امروز حال عجیبی داشتم که گفتی دلت میخواد گریه کنی چون دلت برای این روزامون تنگ میشه.دیدم باید این حسو حالامون بمونه ، باید خنده ها و ناراحتیامون بمونه برای آینده. باید یه سری چزیا بمونه که عزیزن حتی گریه هامون.
باید وقتی تهرانیم، شبا مطالب وبلاگمونو ببینیم و بگیم چقد ترم 6 عجیب بودیم، چقد تلاش کردیم، چقد زود گذشت.
باید هرروز که از کلاسا برمیگردیم شبا خاطراتمونو برای هم تعریف کنیم تو خوابگاه و بنویسیمشون چون ممکنه ارشد تو ایران نباشی و نمیدونم تا کی نمیبینمت و باید یه چیزی باشه که همچنان بمونه ازمون حتی تو دوری چون بعدش باز بهم میرسیم.
خلاصه فک میکنم تا آخر بخشی از زندگی همیم
ارشد شبیه خواهرایی شدیم که اصلا شبیه به هم نیستیم ولی همچنان دلمون به هم وصله و یه جورایی داریم خانواده میشیم. الان که دارم اینو مینویسم حدود 6 ساله میشناسمت و 3 ساله وارد زندگی هم شدیم به صورت عمیق.
این وبلاگم ازمون به جا میمونه با کلی چیزای عجیب غریب.
تا حالا دوست صمیمیم تا این حد منو به پر تلاش بودن ترغیب نکرده بود و اینکه آدم بهتری باشم
خلاصه این موفقیت رو اول مدیون خانواده هستم بعد تو
ساعت ۱۲ تا ۲ دفاع مقدس
یه کلاس ۴۰ نفره با کلی شیرین زبون، خانم های متخصص در زمینه تمداری، استاد به درددد نخور .
اون لحظه کیفمو چک کردم و متاسفانه شات گانم رو فراموش کرده بودم ببرم، اون لحظه نیاز داشتم تو سرم یه تیر خالی بکنم.
قبل کلاس دیدم تحفه و تفاله جان به منو داناتزیونه و پرنسس تیکه انداختن.
وات د فاک
چقد عجیبه آدمایی که نه سرشون به تنشون می ارزه نه اصلا ادمای بهشون فکر میکنی اینقد درگیر توان و تیکه میندازن بهت.
ما اگه اینارو به ۴ تکه ی مساوی تبدیل نکردیم که کانیا و داناتزیونه نیستیم.
خانم پوسی هم نمیدونم چرا تهدید میکنه منو خوشم نمیاد از تبلای تو خالی. دم از شجاعت میزنن با قانون مداری ولی نمیتونن تو یه محیط کوچیک عمل کنن به حرفای خودشون. لازمه در به پست جداگانه روابط خودم و پوسیرو نقد کنم.
کلاس بعدی ۲ تا ۴
استاد بی نمک های زمانه
کلاس دانش خانواده
باز به کیفم نگاه کردم، چاقوی زنجانمم یادم رفته بود . میخواستم سرمو از تنم جدا کنم نا مجبور نباشم به شوخی های بی نمکش بخندم البته تورو میدونم داناتزیونه که خوشت اومده ازش
درد مارال که بعد از سه هفته میره عینکمو بگیره از تعمیرگاه
دلیل خاصی برای ثبت امروز ندارم به جز
جوون هوا جایو
ووهان جایو
ساعت 3:45 صبح جمعه و دانازیونه ای که مثل همیشه بیداره.
اقا حکایتش چیه خدایی؟ همیشه هفته های اول ترم ها انقدر فاکدعاپی و وحشتناک و رقت انگیزن که نگو و نپرس.
اون از ترم پیش که دهنمون صاف شد با اون درس سه واحدیه معروف و بحث و جدل سر تعویض استاد.
این از ترم حالا که گربه رو دم حجله دار زد لعنتی.
از شنبه و چوپون، دوشنبه و دلقکای آنتن سنج کلاس، سه شنبه و چشم گرگی سگی لعنتی و جنتلمن گاومیش تا چهارشنبه و خوش صدا و در نوشابه.
اینم از پنج شنبه ی بی نهایت کشندمون با چاشنی اخرشبیه استاد-سوپروایزر-برادرمون که مقتدره ولی عمیقا امشب دلم برای هممون سوخت که ما فکرمون کجاست و حقیرای اطرافمون کجا.
دلم سوخت واسه این غربت بی دلیل مسخره.اینهمه سنگ اندازی.فک میکردم دنیارو داریم و میتازونیم.
ولی گویا دنیا مارو نمیخاد و رابطه یکطرفس
مهم اینه میگیریم حقمون رو ازش.از دوزاریای بی سلیقه اطراف.
اینم از هفته شروع ترم جدید. به و بههههه
از عصبانیت دارم سرمو به دیوار میکوبم.
مشکل اول اینه که من در یه برده داری به سبک نوین گیر افتادم.
طرف طوری پیام میده و کار میخواد انگار کلفت باباشم. داره مفتی مفتی ازم بیگاری میکشه و عین خیالشم نیست. حتی فکر نمیکنه که درس دارم و کلی بدبختی.
هر دیقه : هوی برده این کارو کن، هوی برده اونکارو کن، هوی برده فوری این غلطو بکن .
واقعا از کاسه ی صبرم پیزی نمونده که بخواد لبریز بشه .
از طرفیم آقای جنتلمن که دوست دارم تمام فحشای این کره ی خاو حوالش کنم و با هرچی سم مار مسمومش کنم راحت شم از شرش . گیر داده به یه رقابت بچگانه
آخه یکی نیست بگه چرا اینقد کری و نفهم.
همش انجمن انجمن میکنه و داره واقعا حال منو بهم میزنه.
دیگه واقعا خسته شدم. فکرم درگیر حاشیه هاست و عملا انرژیم داره از بین میره تو یه راه مسخره
خدایا منو گاو کن تا زندگیم محددود بشه به خوردن و خوابیدن و نفهمم چقد زندگی با این آدمای بی شخصیت و نفهم سخته
الهی آمین
اسفندیم
کرونا اپیدمی شده
از ترس پامونو نمیزاریم بیرون از خونه
قبل عیده و به جای وقت گذرونی تو رزمارین و لاله زار باید خودمونو قرنطینه کنیم .
mood
+ چقد بده مثل جنتلمن باشیم . بی عرضه و بدون **** . خیر سرت و خبرت استاد ویروس شناسی این مملکتی ولی بعید از ارزنی گه خوردن و تلاش برای این مردم و دانشجوهای بیچاره
+ عامل انحطاط و تباهی گروه های خانوادگی، افرادی هستن که مثه سگ هرروز پست ها و گیف های به درد نخور میفرستن . ماهم یه نمونه داریم ولی داره دانشگاهمونو به فنا میده. برادر من کمتر دری وری بگو و بفرست . همینه میوتت کردم
این روز خیلی عصابمو خورد کرده
یادش میوفتم میبینم چقد یه ادم میتونه یوزلس باشه . چقد میتونه بدون احترام باشه.
برام عجیبه و دلم میسوزه به حالش که اینقد در نظرم حقیره و ارزش احترام نداره.
آدم ترسو و محافظه کاریه و اصلا ریسک نمیکنه و این بدترین خصوصیتیه که یه مرد میتونه داشته باشه. برای اینکه جایگاهش بهم نریزه اصلا ریسک نمیکنه و در مقابل رئیسش که پیشی میشه .
آدمیه که فکر نمیکنه
برای برقراری اتحاد بین اینور و اونور هرکاری میکنه چون میخواد بعدا که چشم سگی بهش گفت از اتحاد چه خبر، خودشو بکنه تو چشمش بگه اره من اتحاد ایجاد کردم. درحالی که نمیبینه چجور داره گند میزنه.
بگذریم از اینکه چقد داناتزیونرو اذیت کرد ولی بازم ما بهش فرصت دادیم.
اون روزی که رفت چقلیه دانارو کرد و پشاشو خالی کرد که به فکر اتحاد نبود ولی الان چی .
الان دوره ی خارج شدن از حاشیست . برای پوستر کرونا چقد حس بدی بهم دست داد. دانا چند ساعت تو سایتای مختلف رفت درمورد کرونا مطلب دراورد منم تا چند ساعت پوستر زدم و در اخر تیم خدایان چاپلوس، پارازایت های اونور فقط ایراد گرفتن و وقتی خبرش خودش آن شد یه تشکر خالیم نکرد و کلا منو ندید گرفت در حالی که برای همه ده بار توضیح دادم که چرا قابل تغییر نیست پوستر ولی همه فقط میخواستن لج کنن. آخرم یه پمفلت دادن که با دیدن عکسشم شوک آنافیلاکتیک بهم دست داد. ساده تر از ساده
پس چرا اینقد درتلاشید قپی درکنید و خودتونو بکنید تو چشم ما اینوریا ؟!
منم پوسترو دادم چشم سگی و حتی خبرم ندادم چون وقتی برای این بچه بازیا ندارم. هیچ کار تیمی نبود که بخوام بگم آره اینا حتما دارن پوستر میزنن یا وقتشونو نگیرم . عملا صفر
و دنیا وقتی بهم ریخت که پوسترو چشم سگی به اسم جنتلمن داد درحالی که 99 درصدش کار ما بود . وقتی دکتر حصین تشکر کرد و اسممونو برد مردم از خنده
پیامش تو گروه هزارتا معنی داشت که اصلا چجور درجریان پوستری بوده که فقط جنتلمن و چشم سگی میدونستن و اینکه پشتمون درومد مثه یه لیدر واقعا
وفاداری ما بهش تا آخر عمره
منم عهد بستم دیگه کاری نکنم برای چشم سگی و جنتلمن و الانم حتی جواب پیاماشونم نمیدیم تو گروه از بس بی ارزش
آدمی که ارزش داشته باشه براش از شب و روزت میزنی ولی اینا بی ارزش تر از اینین که حتی درموردشون خاطره بنویسی اما بازم مینویسم که یادم بمونه که چرا بدم میاد ازشون
از این سفر هرچی بگیم کم گفتیم.
جادویی بود.
منو داناتزیونه عین دیوونه ها دنبال سلبریتی های علمی میگشتیم
فقط اون لحظه ای که اون در لعنتی باز شد و هرچی استاد خفن بود اومد داخل غک کردم ممکنه هرلحظه غش کنم. مطمینم دهنم باز بود.
شکار شروع شد . اول آقای ر خفت شد . دهنش باز مونده بود و ماهم که اصلا نمیفهمیدیم چی میگفتیم ( الانم خندم گرفته دارم مینویسم )
شکار دوم آقای ف بود که هنوز داناتزیونرو یادش بود و کلی بامون گرم صحبت کرده . وای دیوونه میشم یاد اون لحظات میوفتم.
شکار سوم روز آخر بود با آقای ش . مهربون و آروم و دوست داشتنی و کلی از دکتر حصین تعریف کرد
حقیقتا ناراحتم چرا به خاظر دانا نرفتم با آقای م صحبت کنم امیدوارم باهم رفتیم تهران از نزدیک ببینیمش یا بهونه ای جور بشه دعوتش کنیم اینجا .
یادمه رابطمون با خانم شلبی خراب بود اون موقع .
از ساعت 8 به زور پا میشدیم میرفتیم کنگره و ساعت 6 برمیگشتیم و ز تک تک لحظاتش استفاده کردیم.
روزدوم بود که دوتایی تنها اومدیم محل اسکان و قبلش رفتیم کوروش و ژامبون و پنیر خریدیم و برگشتیم. رفتم حموم و بعد تورفتی و من داشتم ژامبون سرخ میکردم اومدی بیرون با آهنگ " معاف " میخوندیم و میرقصدیدیم و ژامبون میخوردیم.
شباهم که پایه ثابت ستایش بودیم و آقای مظفری
روز یکی مونده به آخر همه رفتیم دریاچه ارومیه که از لظتش هرچی بگم کم گفتم که عالی بود . تونستیم با آقای ف عکس بگیریم .
روز آخر هم با یه اتوبوس VIP برگشتیم و تو راه دیوونه کننده بود. من عین پیر خواب بودم همش و قبل خوب یه پست اینستا گذاشتم و تو اون موقع عیج دیوونه ها خانم عسل رو فالو کردی و اونم صایعت کرد و مردیم از خنده.
یادش به خیر بالاخره دسشویی پیدا کردیم و منو شلبی عین دیوونه ها دوییدیم سوار بشیم و همه مارو دیدن . چرا میدوییدیم نمیدونم
بعدشم که خوابم برد بیدارم کردی گفتی راننده خوابه و عوج ترکیدن اونج بود که گفتی آقا ما فردا کلاس داریم مارو نکشی و همه مردن از خنده .
شاید یکی از بهترین سفرای زندگیم بود که امیدوارم تکرار بشه بازم.
این روز خیلی عصابمو خورد کرده
یادش میوفتم میبینم چقد یه ادم میتونه یوزلس باشه . چقد میتونه بدون احترام باشه.
برام عجیبه و دلم میسوزه به حالش که اینقد در نظرم حقیره و ارزش احترام نداره.
آدم ترسو و محافظه کاریه و اصلا ریسک نمیکنه و این بدترین خصوصیتیه که یه مرد میتونه داشته باشه. برای اینکه جایگاهش بهم نریزه اصلا ریسک نمیکنه و در مقابل رئیسش که پیشی میشه .
آدمیه که فکر نمیکنه
برای برقراری اتحاد بین اینور و اونور هرکاری میکنه چون میخواد بعدا که چشم سگی بهش گفت از اتحاد چه خبر، خودشو بکنه تو چشمش بگه اره من اتحاد ایجاد کردم. درحالی که نمیبینه چجور داره گند میزنه.
بگذریم از اینکه چقد داناتزیونرو اذیت کرد ولی بازم ما بهش فرصت دادیم.
اون روزی که رفت چقلیه دانارو کرد و پشاشو خالی کرد که به فکر اتحاد نبود ولی الان چی .
الان دوره ی خارج شدن از حاشیست . برای پوستر کرونا چقد حس بدی بهم دست داد. دانا چند ساعت تو سایتای مختلف رفت درمورد کرونا مطلب دراورد منم تا چند ساعت پوستر زدم و در اخر تیم خدایان چاپلوس، پارازایت های اونور فقط ایراد گرفتن و وقتی خبرش خودش آن شد یه تشکر خالیم نکرد و کلا منو ندید گرفت در حالی که برای همه ده بار توضیح دادم که چرا قابل تغییر نیست پوستر ولی همه فقط میخواستن لج کنن. آخرم یه پمفلت دادن که با دیدن عکسشم شوک آنافیلاکتیک بهم دست داد. ساده تر از ساده
پس چرا اینقد درتلاشید قپی درکنید و خودتونو بکنید تو چشم ما اینوریا ؟!
منم پوسترو دادم چشم سگی و حتی خبرم ندادم چون وقتی برای این بچه بازیا ندارم. هیچ کار تیمی نبود که بخوام بگم آره اینا حتما دارن پوستر میزنن یا وقتشونو نگیرم . عملا صفر
و دنیا وقتی بهم ریخت که پوسترو چشم سگی به اسم جنتلمن داد درحالی که 99 درصدش کار ما بود . وقتی دکتر حصین تشکر کرد و اسممونو برد مردم از خنده
پیامش تو گروه هزارتا معنی داشت که اصلا چجور درجریان پوستری بوده که فقط جنتلمن و چشم سگی میدونستن و اینکه پشتمون درومد مثه یه لیدر واقعا
وفاداری ما بهش تا آخر عمره
منم عهد بستم دیگه کاری نکنم برای چشم سگی و جنتلمن و الانم حتی جواب پیاماشونم نمیدیم تو گروه از بس بی ارزش
آدمی که ارزش داشته باشه براش از شب و روزت میزنی ولی اینا بی ارزش تر از اینین که حتی درموردشون خاطره بنویسی اما بازم مینویسم که یادم بمونه که چرا بدم میاد ازشون
درباره این سایت