ساعت ۱۲ تا ۲ دفاع مقدس
یه کلاس ۴۰ نفره با کلی شیرین زبون، خانم های متخصص در زمینه تمداری، استاد به درددد نخور .
اون لحظه کیفمو چک کردم و متاسفانه شات گانم رو فراموش کرده بودم ببرم، اون لحظه نیاز داشتم تو سرم یه تیر خالی بکنم.
قبل کلاس دیدم تحفه و تفاله جان به منو داناتزیونه و پرنسس تیکه انداختن.
وات د فاک
چقد عجیبه آدمایی که نه سرشون به تنشون می ارزه نه اصلا ادمای بهشون فکر میکنی اینقد درگیر توان و تیکه میندازن بهت.
ما اگه اینارو به ۴ تکه ی مساوی تبدیل نکردیم که کانیا و داناتزیونه نیستیم.
خانم پوسی هم نمیدونم چرا تهدید میکنه منو خوشم نمیاد از تبلای تو خالی. دم از شجاعت میزنن با قانون مداری ولی نمیتونن تو یه محیط کوچیک عمل کنن به حرفای خودشون. لازمه در به پست جداگانه روابط خودم و پوسیرو نقد کنم.
کلاس بعدی ۲ تا ۴
استاد بی نمک های زمانه
کلاس دانش خانواده
باز به کیفم نگاه کردم، چاقوی زنجانمم یادم رفته بود . میخواستم سرمو از تنم جدا کنم نا مجبور نباشم به شوخی های بی نمکش بخندم البته تورو میدونم داناتزیونه که خوشت اومده ازش
درد مارال که بعد از سه هفته میره عینکمو بگیره از تعمیرگاه
دلیل خاصی برای ثبت امروز ندارم به جز
جوون هوا جایو
ووهان جایو
درباره این سایت